معنی عصر حجر قدیم
حل جدول
فرهنگ فارسی هوشیار
عربی به فارسی
عهد عتیق , روزگار باستان , قدمت
واژه پیشنهادی
لغت نامه دهخدا
حجر. [ح ِ] (اِخ) رجوع به حجر اسماعیل و حجرالکعبه شود.
حجر. [ح ُ] (اِخ) ابن عمروالکندی. رجوع به حجر آکل المرار شود.
حجر. [ح ُ ج َ] (ع اِ) ج ِ حجره. (غیاث):
مسند از تخت و مخده ز نمط برگیرید
حجر از بهو و ستاره ز حجر بگشائید.
خاقانی.
گرچه خمخانه ٔ ما را نه حجر ماند و نه بهو
هر چه آرایش طاق است و حجر بگشائید.
خاقانی.
رجوع به حجره شود.
حجر. [] (اِخ) ابن عمروبن معاویهبن ثوربن مرثع ملقب بآکل المرار. رجوع به حجر آکل المرار شود.
حجر. [ح ُ] (اِخ) ابوعماره. تابعی است.
معادل ابجد
725